یک جوان موفق همواره احساس میکند در زندگی چیزی کم است زیرا پدرش را هرگز نشناخته است. در ۲۶ سالگی، چِ چن معاون نجیب سرمایهگذاری است، اما توسط مادر تنها خود بزرگ شده و هرگز هویت پدرش را نپرسیده است. حادثهای او را ۲۷ سال به گذشته میبرد؛ به سالی که پیش از تولد اوست. هنگام ملاقات با ژِن ژِن یه، چِ در مییابد که این زن جوان خامدست و با اعتماد به نفس، بهترین دوست مادرش است! وقتی میفهمد هر اقدامی در سال ۱۹۸۹ میتواند آینده مادرش را تغییر دهد، آیا برای تغییر مسیر زندگی خود دست به هر کاری میزند؟