پس از امضای پیمانی با ژکیتیبا، خوزه اینوسنسیو به یک شخصیت افسانهای تبدیل میشود و به عنوان موفقترین کشاورز کاکائو در منطقه شناخته میشود. در حالی که هنوز جوان است، قلب ماریا سانتا را به دست میآورد. عشق شدید آنها منجر به تولد چهار فرزند میشود: خوزه آگوستو، خوزه بنتو، خوزه ونسیو و کوچکترین آنها، جوآو پدرو، که هرگز فرصتی برای شناخت مادرش پیدا نمیکند، زیرا او در حین زایمان او فوت میکند. این تراژدی خشم خوزه اینوسنسیو را شعلهور میکند و او جوآو پدرو را به خاطر از دست دادن عشق بزرگش سرزنش میکند. در طول زندگیشان، بیتوجهی و کینه رابطه بین پدر و پسر کوچکتر را مشخص میکند. سالها بعد، ورود ماریانا مرموز همه این احساسات را آزمایش میکند، زمانی که هم پدر و هم پسر عاشق یک زن میشوند. این وضعیت احساساتی را بیدار میکند که یا خواب بودند یا قبلاً ناشناخته بودند.