یوگ کیپن پسری کمحرف و متواضع است که توسط مادربزرگش بزرگ شده است. مادر یوگ زمانی که او سه ساله بود فوت کرد و او هرگز پدرش را ندید. همه چیز زمانی تغییر میکند که در روز تولد 14 سالگیاش، یوگ پولی را که پدرش به مادربزرگش فرستاده بود، در کمد او پیدا میکند. از این لحظه داستان سفر بزرگ او به سمت جنوب برای پیدا کردن پدرش آغاز میشود. پدران احتمالی در سرتاسر روسیه پراکندهاند. یوگ باید کل کشور را بگذرد تا با همه آنها ملاقات کند. او زیباترین گوشههای کشورمان را خواهد دید و البته، با جاذبه اصلی روسیه — مردم! برای یک نوجوان 14 ساله انجام چنین سفری آسان نیست و برای یوگ حتی سختتر است، زیرا او با مجموعهای از فوبیاها مواجه است که باید هر بار بر آنها غلبه کند.