سرنوشت با فرمانده واحد نیروهای هوایی ولادیمیر مندل (نام نشان «مندِل») شوخی عجیبی کرده است؛ تمام زندگی او در میان زنان میگذرد. سه دختر سالها پیش خانهاش را تصرف کردهاند و جایی برای جیبهایش در میان لباسها نیست. روزی زندگی مندل «صورتیتر» میشود وقتی طبق وصیت ژنرال درگذشته، آرزویی به راهاندازی سالن عروسی موفقی که به مدیرش لینا ژوکوا، باکرهای تأیید شده، میرسد. و همه چیز خوب به نظر میرسد مگر اینکه بیوه ژنرال و دوست جدیدش تصمیم جدی برای بردن سالن بگیرند.