در بزرگراه پوشیده از برف نزد شهر شمالی کوستوموکیشا، پلیس جسد زن یخزده در خودرویی یخزده را پیدا میکند. قربانی همسر کارآگاه ایگناتی رودین است. خشم شخصیت اصلی را به سوی راهی بیمنطق از ظلم بیمعنا میبرد که قربانیان آن میتوانند آدمهای بیگناه و همچنین نزدیکان رودین باشند. ایگناتی در چهرهٔ پسری غریب به نام متیا پشتیبانی غیرمنتظرهای مییابد. در این میان، کشت و کُشتها ادامه دارد.