«سرنوشت زنی» داستان سه زن است که به الگوهای اجتماعی گرفتارند و راکد بودنشان از شادی آنان جلوگیری میکند. استلا پس از پنجاه سال ازدواج درمییابد که از رویاهای خود برای زنِ پشتِ یک «مرد بزرگ» و مادر بودن دست کشیده است و در انجامِ اقدامِ شجاعانهای برای طلاق تصمیم میگیرد. دخترش لیویا، روانشناس مشهور است که برای به ارضای حسِ حسادت و همدلی با شوهرِ بازیگوشش، از فرصتهای بزرگ دست میکشد. کلئو، زنی که از مشکلات اجتماعیِ زندگی میگذرد و هر آنچه را برای حفظ خوشبختی مادرش انجام میدهد. در جستوجوی آزادی، بحرانها و روابطشان در جریان داستان با هم برخورد میکنند و هر یک از آنها خود را بازتعریف میکنند و مهارتهای فائق آمدن را میآموزند؛ میفهمند که هرگز برای کنترل زندگی خود دیر نیست.