گمگسار جوان، هور یی، از کودکی خوششانس بود. او از سه سالگی به قمار میپرداخت و والدینش او را از یادگیری توقف قمار بیخبر گذاشتند. دوستی دوران بچگی او به نام تسنگ دوک سینگ صاحب کازینو است. وقتی هور یی و سینگ جوان بودند، سینگ با خیانت به هور یی، از گرفتن نقاشی زیبایی از معلمشان پشیمان شد و از آن وقت دشمن شدند. هور یی با دختری به نام دا ليینگ آشنا میشود. لیینگ از قماربازها متنفر بود زیرا پدرش نیز قمارباز بود اما نمیدانست هور یی در نخستین دیدار با او چه کسی است. هور یی واقعاً میخواست لی ليینگ را همسرش کند. وقتی هور یی در کما بود، لی ليینگ با نجات پدرش با او ازدواج کرد تا پدرش را نجات دهد. هنگامی که هور یی به هوش آمد، لی ليینگ میخواست طلاق بگیرد؛ اما موافقت کرد تا شرطی بگذارد: او شرط کرد که از قمار دست بردارد. آیا او همسرش را از دست میدهد یا هور یی میتواند از قمار کنار بکشد؟