داستانی طنزآمیز و پر احساس از شهری در نیوانگلند که رو به افول است و ساکنانش که زندگیشان عمیقاً به رودخانه ناوی کِناک (کُنُکس یا کُناکس؟) و کارگاههای خالیِ اطرافش بستگی دارد، تفاوتهای طبقاتی میان آنها و ارواح گذشته که در هر گوشه شهر حضور دارند. این روایت به کاوش روابط اجتماعی، خاطرات، و تأثیرات دیرینه بر حالِ افراد میپردازد و تصویری انسانی از پیری شهر و بهجا ماندههای آن ارائه میدهد.