جشنواره ذبح خوک در یک مزرعه قدیمی سنتی است که کارل هر ساله منتظر آن است. این تنها فرصت برای جمع شدن خانواده، خوش گذرانی، درگیر شدن در چند مشاجره و لذت بردن از غذای عالی است. اما این بار اوضاع متفاوت است. قصاب حقیقت را درباره مرطوب بودن فشنگ‌هایش پنهان می‌کند، پدربزرگ نمی‌تواند به کارل بگوید که این ذبح آخرین بار آنها خواهد بود، دخترش لوسی بعد از جدایی از همسرش افسرده است و نوه‌اش دوشیک در حالی که والدینش بر سر اینکه آیا او به اندازه کافی بزرگ است که این صحنه را ببیند، بحث می‌کنند، فرار می‌کند. و برای کارل، ریختن خون خوک در همه جا آخرین قطره است...